رویکرد به تاریخ
ابوجهل دشمن نشانداردین خدا وفرستاه ارجمنداو فرایندی از ستیز با گسترش حق وعدل رانمایندگی می کند که فرعون وار سازمان یافته و پیگیر کار ایستادگی در برابر جنبش رستگاری رهبری می کند بی حکمت نیست که در چندآیه ازقرآن مورد اشاره قرار گرفته گویاپیامبر اورافرعون امت خویش خوانده است :
اَبوجَهْل،ابوالحکم عمرو بن هشام بن مغیرة مخزومی،مشهور به ابوجهل ،از اشراف قریش و از مشرکان بنام مکه،از روایت بلاذری(1/130)برمیآید که ابوجهل در 554م زاده شد.پدرش هشام از اشراف مکه بود و بر بنی مخزوم،شاخهای از قریش،ریاست داشت(ابنسعد،1/127).مادرش اسماء دختر مخربة بن جندل حنظلی از بنیتمیم بود.به روایتی نگاهداری پیماننامة قریش برای تحریم بنیهاشم و مسلمانان را او یا خواهرش جُلاس(ام جُلاس)،خالة ابوالحکم،بر عهده داشت(بلاذری،1/235؛ابن سعد،1/209).اسماء سپس اسلام آورد و به تجارت عطر پرداخت(ابنسعد،8/300؛ابنحجر،8/10).ابوجهل را به مادرش نیز منسوب کرده،ابنحنظلیه هم نامیدهاند(ابنهشام،1/623؛بلاذری،1/291).
ابوجهل چون دیگر اشراف قریش به تجارت اشتغال داشت(ابنهشام،1/595)و مردی ثروتمند بود و همانند پدر و برادرش از بخشندگان قریش در عصر جاهلیت به شمار میرفت.
وی در جوانی میان اشراف مکه جایگاهی ویژه یافت.در584م،هنگامی که 30 سال بیش نداشت،از آن روی که مردی کاردان بود،به عضویت دارالندوه پذیرفته شد،در حالیکه به رسم آن روزگار،اعضای دارالندوه(بجز بنیقصی)میبایست افزون بر 40سال میداشتند(ابنقتیبه،2/230).تا 1ق/622م که ولیدبن مغیره زنده بود(طبری،2/398)و بر بنیمخزوم ریاست داشت(بلاذزی،1/133)،نتوانست پیشوایی آن تیره را به دست آورد،با اینهمه کلامش در قریش نافذ بود.نقش مهمی که در ناکامی قبیلة یثربی اوس در انعقاد پیمان دفاعی با قریش ایفا کرد،گذشته از دوراندیشی،بر نفوذ او نیز دلالت دارد(یعقوبی،2/37؛ابناثیر،1/677).
با آغاز رسالت محمد(ص)،ابوجهل به اقدامات بسیار برای جلوگیری از اشاعة اسلام دست زد و اینگونه اعمال او،شأن نزول شماری از آیات قرآنی دانسته شده است(برای نمونه،نکـ:طوسی،1/59،9/239؛فخرالدین رازی،15/155،172،31/101؛زمخشری،1/47،2/208).با توجه به سابقة او در نفی برتری بنیهاشم بر سایر تیرههای قریش،چنین مینماید که سخنان و اعمال پیامبر(ص)را اقدام بنیهاشم برای سروری بر قریش میپنداشت که کاهش قدرت دیگر اشراف مکه ـاز جمله خود اوـ نتیجه آن بود(واقدی،1/30؛حلبی،2/144).از همین رو بیش از سایر مشرکان با پیامبر(ص)دشمنی میورزید(ابناسحاق،145؛بلاذری،1/124.
تلاش ابوجهل در قطع رابطة قریش با بنیهاشم که به شکست انجامید(ابناسحاق،161ـ166؛ابنهشام،1/353ـ354؛ابنسعد،1/208ـ210)،ممانعت از حمایت ابولهب از پیامبر(ص)بعد از مرگ ابوطالب(همو،1/211؛حلبی،1/253؛ابنکثیر،3/165)و نیز طراحی توطئة ناموفق قتل پیامبر(ص)با مشارکت طوایف مختلف(ابنهشام،1/482؛ابنسعد،1/227؛طبری،2/371ـ372)را میتوان مهمترین اقدامات وی بر ضد پیامبر(ص)دانست.مسلمانان نیز از شدت عمل و کینهتوزی وی در امان نبودند(ابنهشام،1/320؛نیزنکـ:ابنسعد،8/264؛یعقوبی،2/28).در این راه برادر مادری او عیاشبن ابی ربیعه را که پس از قبول اسلام جهت پیوستن به مهاجرین عازم مدینه بود،از قُبا به مکه بازکرداند و در آن شهر زندانی کرد(ابناسحاق،176؛ابنسعد،4/129).متقابلاً پیامبر(ص) نیز او را«ابوجهل»نامید و به مسلمانان دستور داد که وی را چنان خطاب کنند(بلاذری،1/125).گویا حُسن خدمت عکرمة بن ابی جهل به اسلام موجب شد که پیامبر(ص)پس از مرگ ابوجهل مسلمانان را از سبّ وی و انتساب عکرمه به این کنیه بازدارد(مبرد،3/1207؛ابن عبدربه،2/393.
پس از هجرت پیامبر(ص)به مدینه و در پی تعرض مسلمانان به راه تجاری مکه و شام،موجبات درگیری ابوجهل با ایشان فراهم آمد.در سال اول هجری کاروان تجاری که ابوجهل ریاست آن را داشت(یعقوبی،2/69)،به رغم مواجهه با حمزة بن عبدالمطلب و یارانش در سیف البحر،با وساطت مجدیّ بن عمرو الجُهَنی بدون خونریزی راه خود را به سوی مکه ادامه داد(واقدی،1/9؛ابن سعد،2/6).در سال بعد هنگامی که کاروان دیگری از قریش به سالاری ابوسفیان مورد تهدید مسلمانان قرار گرفت،ابوجهل با لشکری که خود از عاملان بسیج آن بود(واقدی،1/33،37-38)،برای حمایت از آن کاروان از مکه خارج شد.با آنکه کاروان به سلامت گذشت،به اصرار ابوجهل لشکر مکه به سوی چاههای بدر حرکت کرد.ظاهراً علاوه بر ریاست طلبی،او در پی آن بود که اقتدار قریش را مه تنها بر مسلمانان بلکه بر تمام کسانی که قادر به مخاطره انداختن کاروانهای قریش بودند،اثبات کند(همو،1/43-44؛ابن هشام،1/618-619؛ابن سعد،2/13)؛اما لشکر مکه با وجود برتری در بدر از مسلمانان شکست خورد و ابوجهل به همراه شماری دیگر از سران قریش به هلاکت رسید(ابن هشام،1/635-636؛واقدی،1/89-90).
استفهام و فعل أ رأیت، اشعار به شگفتی نکوهش و علم محسوس، و فعل مضارع یه نهى اشعار به دوام نهى دارد. نکره آمدن عبدا براى تعظیم مقام شخص و وصف عبودیت است. مطلق آمدن ینهى و فصل آن از عبدا و ظرف اذا، ظاهر در اطلاق نهى و تقدیر مفعول و بدل یا بیان بودن عبدا از مفعول مقدر و مطلق، و براى ارائه نمونه است: آیا دیدى کسى را که طغیانش به آن حد رسیده که نهى میکند- هر که و از هر چه را بخواهد، تا آنجا که بندهاى را نهى میکند که در حال نماز است و سر تعظیم براى خداوند و بیاد او فرود مىآورد و پیشانى خضوع در برابر او بخاک مىنهد؟! این سرانجام طغیان طاغى است که بیش از امر و فرمانروایى بر جان و مال بندگان خدا، آزادى عقیده و عمل را از آنها سلب، و از بندگى خدا نهى مینماید تا خلق و بنده خدا را به بندگى خود وا دارد. مصداق این روش و خوى طاغیانه و جاهلانه فقط ابا جهل و سران سرکش قریش و عرب نبودند، بلکه در هر جا و هر زمان که نور فطرى توحید خاموش و راه براى طغیان باز شد، مردمى خلق را از بندگى خدا باز میدارند تا بندگى خود را بگردن آنها گذارند. در همان هنگامى که این آیات نازل شد در سراسر دنیا این پستى و دگرگونى انسانها در برابر چشم رسول اکرم (ص) نمایان بود و این آیات همین منظره وحشتناک را در آغاز رسالت نشان میدهد تا او را
براى نجات انسانها برانگیزد و هدف این رسالت را که از میان بردن طغیان و بتتراشى است بنمایاند: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى ...؟!
أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى: مخاطب این فعل أ رأیت، مانند فعل قبل، شخص رسول اکرم (ص) یا هر شخص قابل خطاب و مفعول این فعل و اسم کان همان انسان طاغى یا ناهى است. ظاهر فعل کان خبر از وضع ثابت گذشته مىباشد و على الهدى استقرار بر هدایت را میرساند. شاید مخاطب أ رأیت طاغى و ناهى از صلاة و مفعول آن که اسم کان است عبدا، باشد و شاید که مخاطب این آیات مختلف باشد، مانند قاضى که گاه به مدعى روى مىآورد و گاهى به متهم.
بهر تقدیر جواب شرط ان کان باید فعل مقدرى باشد که از اعجاب مضمون أ رأیت! فهمیده میشود، و این آیات قابلیتها و اطوار مختلف و متضاد انسان را بآن حضرت در آغاز رسالتش مینمایاند تا باین استعدادها و اطوار روحى انسان توجه نماید و به پیشرفت رسالت و دعوتش امیدوار باشد:
همین آدمى که چون خود را بىنیاز و قدرتمند بیند طغیان مینماید تا آنجا که میخواهد بر اندیشه و اعمال بندگان فرمان راند و از بندگى خدا بازشان دارد، اگر نور هدایت و محیط پرورش مىیافت چه بسا بر هدایت فطرى خود ثابت میماند.
یا اگر بر چنین هدایتى ثابت نمىماند براى صلاح خود و دیگران به تقوا امر میکرد:
أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى- أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى: سیاق و ربط این آیات ظاهر در اینست که مخاطب فعلهاى أ رأیت رسول اکرم (ص) و ضمائر کان، امر، کذب، تولى، الم یعلم، راجع به شخص طاغى و ناهى از صلاة باشد. و منظور این آیات ارائه احوال و قابلیت تحول انسان است که همان طاغى و ناهى، میشد ثابت بر هدایت و آمر بتقوى باشد. و میشود که هر حقى را تکذیب نماید و یکسره از هدایت روى گرداند.
و گویا جواب شرط «ان کان- ان کذب» از این جهت در کلام نیامده تا محدود نشود و ذهن مخاطب درباره این امکانات هر چه میتواند بیاندیشد: نیک بنگر! اگر ثابت بر هدایت یا آمر بتقوا بود، چه میشد؟ مگر نمیتوانست چنین باشد؟ چه آثارى در برداشت؟- و دیگر مطالب ... و همچنین اگر تکذیب نماید و از هدایت روى گرداند ...؟
گویا چون هدایت، انگیزه فطرت و در تکوین اولى است از ثبات بر آن به «ان کان ...» تعبیر شده، و امر به تقوا، و تکذیب و تولى، از آثار و لوازم هدایت یا انحراف از آن میباشد: «امر- کذب، تولى».
با آنچه گفته شد و از ظواهر و موقعیت نزول این آیات استفاده میشود، مجالى براى احتمالات نامناسب درباره منظور و مصادیق این اوصاف و مخاطبها و مراجع ضمیرها و جواب شرطها نمیماند. و اللَّه اعلم بما قال.
أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى: چرا نباید بداند: که هر طریقى را باختیار خود مىگزیند و بهر چه روى مىآورد و از هر چه روى میگرداند و هر اندیشهاى که دارد و هر راه و روشى که در پیش میگیرد و هر کارى که انجام میدهد، خداوند مىبیند و آثارى بر آنها مترتب مینماید و سر انجامش چنین است:
کَلَّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ- ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ- کلا، ردع و نفى اندیشه طاغى و ناهى یا مکذب روگردان است که گمان میکند طغیان و قدرتش پایدار است و تکذیب و اعراض و کفرش به نظارت خداوند، بسودش مىانجامد و بدون پاداش میماند یا بحال خود واگذار میشود. لام لئن لم ینته، بجاى سوگند و لام لنسفعا جواب آنست.
باء بالناصیه براى الصاق یا سببیت و الف و لام آن اشاره به ناصیه معینى میباشد.
تکرار ناصیة که نکره موصوفه و بدل از الناصیه است براى تثبیت دو وصف کاذبة خاطئة و تعریف الناصیه مىباشد. ناصیة به رفع و نصب نیز خوانده شده که خبر براى هى یا مفعول فعل مقدر مشعر به ذم باشد. سفع که معناى آن بشدت و بر خلاف اندیشه و اراده کشیده و رانده شدن و تیره و زشت نمودن است، و اتصال و نسبت آن به ناصیه (جلوى سر یا موى آن)، شاید کنایه از محل و مظهر غرور و فکر و نظر و اطوار نفسانى باشد و دو وصف کاذبة خاطئه مؤید همین معناى کنایى و از خصائص و معرف نفس طاغى میباشد: طاغى براى پیشرفت طغیان و از میان برداشتن موانع و باز شدن راهش، به دروغ زنى و فریبکارى و قلب واقع مىپردازد و هر حقى را بخلاف آنچه هست مینمایاند و از طریق صواب منحرف میشود. بتدریج دروغپردازى و خطاکارى صفت لازم و ملکه نفسانیش میگردد:
«کاذِبَةٍ- خاطِئَةٍ»- این گونه ملکات و عادات پست ناشى از آنها چهره طاغى گناه پیشه را دگرگون و سیاه و زشت میگرداند و بر ادراکات و شعور او سلطه مىیابد و وجهه اندیشه «ناصیه» او را قبضه مینماید و مشاوران نزدیکش هم، فریبهاى او را مصلحت و خطاهاى او را صواب مینمایانند و باد بآستین غرور و طغیانش میدمند تا آنجا که دیگر جلوى پایش را نمىبیند و نخست از قلوب و افکار ساقط میشود و سپس در پرتگاه دوزخ. گرچه در این آیه سقوطگاه و جهتى که بآنسو رانده میشود بصراحت ذکر شده: لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ: فاء براى تفریع بر نسفعا، و فعل امر مشعر به ترغیب و تعجیز و تعبیر است. سین- سندع- دلالت به اندک تأخیر دارد: اکنون که طاغى با دروغ و فریب و خطاکارى هر قید و بند و مراکز اتکایى را از میان برد و چهره انسانیتش دگرگون شد و رو بسقوط رانده گشت، همراهان و یاران و مجلس «نادیه» و مجلسیانش را بخواند! و از آنها یارى جوید! آنها نه تنها، تنهایش میگذارند و توانایى یاریش را ندارند بلکه از او تبرى میجویند. ما هم بزودى مأمورین هشیار و فرمانبردار و سختگیر «الزبانیه» خود را میخوانیم و بآنها فرمان میدهیم. تازه از خواب غرور و طغیان بیدار میشود. دیگر چه قدرتى! چه مقاومتى!.
تعبیر سندع، گویا اشعار باین حقیقت دارد که پس از منتهاى طغیان که دیگر راه بازگشت و در توبه بسته و پرونده طاغى تکمیل شد مأمورین سخت و نیرومند «الزبانیه» بحرکت در مىآیند و از هر سو فرایش میگیرند
کَلَّا لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ: کلا، گویا براى دفع و رفع نگرانى و اندیشهى رسول اکرم (ص) در آغاز بعثت است. که در برابر قدرت و نفوذ ظاهرى طاغیان چگونه دعوتش پیش رود و به قلوب محکومین و بیچارگان نفوذ نماید و آنها را برهاند؟ آیا با طاغیان سر سازگارى پیش گیرد و یا بعض خواستها و پیشنهادهاى آنها را بپذیرد؟.
پس از آنکه در آیات سابق سرانجام کار و مسیر نهایى و ناتوانى آنها را بعد از قیام بحق و اعلام دعوت نمایاند، این آیه هر اندیشهاى را دفع و از هر گونه پذیرش و نرمش با طاغى، پیمبرش را نهى و به سجده و تقرب و پیوستگى به خداوند عظیم امرش مینماید.
تا با سجده و یا سر فرود آوردن همیشگى و کامل در برابر عظمت خداوند پیوسته باو نزدیکتر شود و هر چه به عظمت و قدرت او نزدیکتر شود، دیگر قدرتها کوچک و ناچیز و ناچیزتر میگردد: و اسجد و اقترب.
این سوره که اولین نداى وحى و سرآغاز بعثت و تعلیم است هدفهاى کلى رسالت را بیان نموده و رسول (ص) را براى انجام آنها برانگیخته، و پس از این سوره آیاتى که راجع به جزئیات مسائل زندگى و شریعت و احکام است، بتدریج و به تناسب زمان و اوضاع نازل شده است. روش رسالت و وحى دیگر پیمبران نیز با تفاوت در رسالت و تشریع، بهمین ترتیب بوده- چنان که وحى و رسالت موسى از معرفى خداوند و یگانگى و عبادتش و آن گاه قیام در مقابل طغیان آغاز شده پس از آن احکام و شریعت نازل شده است.
لغات و اوزان خاص اسمى و فعلى که در این سوره آمده: علق. الاکرم. لیطغى.
الرجعى، لنسفعا. الناصیه. ناصیه. فلیدع. نادیه. سندع. الزبانیه. لا تطعه. و اسجد. و اقترب.
آیات این سوره تقریبا یکسان و کوتاه و اوزان آنها به اختلاف معانى مختلف آمده است: از آیه یک تا پنج با وزن و فواصل واحد و قریب المخرج- لام و قاف- راء و میم- لام و میم- آمده که هماهنگ با فواصل خلق و تعلیم و تکمیل مىباشد. فواصل آیه 6 تا 14، با الفهاى بالنسبه مقصوره آمده است که هماهنگ با معانى و ترکیب این آیات، میدان محدودى از اندیشه و عمل بازتر و حرکت و پیشرفت را می نمایاند. از آیه 15 تا 18 لحن آیات شدید و اوزان فواصل «فاعلة» تمثیلى از درگیرى و سلطه حاکم و محکومیت و زبونى طاغى است. سوره با آیه 19 که مشتمل بر کلمه محرک «کلا» و یک نهى «لا تطعه» و دو امر «و اسجد و اقترب» است و به نهایت مخرج لب با باء بسته میشود، پایان یافته.
در نظر و ذهن ابتدایى و ناآگاه، شاید آیات این سوره با مطالب گوناگون و فواصل کوتاهش، مانند اشعار پراکنده و نامأنوس و غیر مرتبط بنماید. ولى با نظر عمیق و ذهن هشیار متضمن حقایقى عالى و منزه از تخیلات شاعرانه و داراى ترکیب و آهنگ مرتبط و موزون است. این سوره که طلیعه وحى بوده با امر انگیزنده اقرء و اسم رب، که سرآغاز تعلیم و تربیت و هدف عالى رسالت است شروع شده و معانى آن که با کلمات و حرکات و فواصل ترکیب یافته، اطوار خلق و تکمیل آن را مینمایاند. اسم ربک، که سر آغاز دعوت و مشعر به تربیت است- با کسرههاى متوالى- تنزل و سریان ربوبیت را در مظاهر خلق مطلق و خلق انسان از منشأ بسیار پست- «خَلَقَ- خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ»- با آهنگ فتحههاى متوالى و متناوب- بصورت بارزى نمایانده و در تعلیم و تعلم انسان عَلَّمَ بِالْقَلَمِ- عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ کامل گردیده است، این مظاهر و اطوار اعجاب آمیز و خرد انگیز باید ذهن انسان را جلب کند و او را در برابر این عظمت و تدبیر خاضع نماید. ولى این انسان همین که خود را بىنیاز دید نور فطرتش خاموش میشود و طغیان مینماید. آهنگ و فواصل و ترکیب کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى نمایاننده این واژگونى و سرپیچى و روش یک نواخت انسان است. آیه إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى
که آئینه جهاننما و مشعر بر تهدید است، بسرعت میگذرد، و شرح و نمونههاى طغیان با استفهامها و انکارها شروع میشود: «أ رأیت ...» باز آیه أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى غفلت و بىخبرى طاغى را بیان مینماید. آهنگ شدید و خشمآلود: کَلَّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ پایان زندگى طاغى را مینمایاند که مأمورین غضب رب به امر او، پیشانى مغرور او را با بینى پر بادش گرفته با روى سیاهش فرو مىکوبند و میرانند و میکشند. (آیا تعبیرى مانند لنأخذن- لنضربن- میتواند جاى لنسفعا، را بگیرد؟) در این هنگام که طاغى با طغیانش به محاق میرود جز صفت و نقش شوم و آموزنده «ناصیة کاذبة» از او در تاریخ نمیماند در آخرین نفس چشم بسوى یاران و همکارانش برمیگرداند تا شاید بیاریش شتابند «فَلْیَدْعُ نادِیَهُ» و در اطراف خود جز چهرههاى خشمناک مأموران رب اعلى را نمینگرد «سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ». آخرین امیدش با صدایش و در سینهاش براى همیشه خاموش میشود. آنچه بر زبانها و تاریخ از او میماند همان «کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ» است. او بسوى درکات دوزخ میرود. قائم به رسالت، باید از راه و روش و تمایلات طاغى سرپیچى کند و راه درجات قرب را پیش گیرد و به نجات خلق قیام نماید: «کَلَّا- لا تُطِعْهُ- وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ».
این نظم و هماهنگى که در معانى و تعبیرات و ترکیبهاى کلمات و حرکات این سوره مانند دیگر سورهها مشهود است، با کم و بیش شدن کلمه یا حرف یا حرکتى مختل میشود.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 191